The secret in their eyes

راز توی چشمهایشان یا راز چشمهایشان  , این نام فیلمی است آرژانتینی محصول سال 2009 که جایزه اسکار به آن تعلق گرفته است طبق معمول فکر می کردم یک فیلم دو ساعته حوصله ام را سر خواهد برد اما برعکس شد :
فیلمی با هسته ظاهریِ جنایی , با چند فلاش بک استادانه و کارگردانی و بازی های خارق العاده از آن فیلمهایی است که باید چند بار ببینی , صحنه ها را حس می کنی گویی خودت آنجا هستی آدم های فیلم کاراکتر دارند حتی آنها که حضورشان به یک دقیقه هم نمی رسد 
کم کم وبلاگم دارد تبدیل به تبلیغ فیلم ها می شود اما توصیه میکنم این فیلم را ببینید , فیلم کامل را نه آن که تکه پاره شده تا بتوانند دوبله اش کنند :

با اینکه مشخص است فرهنگ ما با فرهنگ آرژانتینی ها تفاوت اساسی دارد اما یک موضوع انسانی , انسانی است , داستان فیلم مخلوطی است از چندین داستان , به تعداد آدمهای روی پرده , داستان داریم  :

نتیجه نهایی : نترسیدن 
شکست دادن ترس
بازی خانم 
Soledad Villamil دیدنی است با راز/رازهایی که در چشمانش دارد 
البته بازی ها همگی درخشان است 
گریم بازیگران کمی توی ذوق می زند مخصوصاً آنهایی که پیرشان کرده اند مثلا شوهر مقتوله بعد از 25 سال

Million Dollar Baby

مدتها بود قصد داشتم فیلم Million Dollar Baby را که  کلینت ایستوود آنرا در سال ۲۰۰۴ ساخته ببینم ولی حوصله دیدن فیلم ورزشی آنهم بوکس را نداشتم اما وقتی فیلم را دیدم باز هم مثل دیگر فیلمهای غیر وسترنِ کلینت ایستوود غافلگیر و میخکوب شدم حتماً این فیلم را تماشا کنید !

Gone Girl دختر گمشده

عجیبه که تا حالا این فیلمِ دیوید فینچر راندیده بودم 
طولانی است ( دوساعت و نیم) ولی اصلاً متوجه گذشت زمان نخواهی شد :

ترسناکه

کتاب مورد علاقه من

کلاس سوم دبستان بودم که کتابی به دستم رسید پر از تصاویر نقاشی , هر صفحه اش حداقل یک نقاشی داشت , نقاشی های اساطیری اصلاً اسم کتاب "اساطیر یونان" بود :

کتابی که خلاصه معروف ترین افسانه های یونانی بود :

همیشه فکر می کردم زئوس فرمانروای خدایان از کجا آمده بود و بطور کلی شغلش چی بود ؟!
اما اینکه اسلحه شخصی ات آذرخش باشه خیلی جالب بود و البته هست 
 و اینکه زئوس توی صفحه بعدِ کتاب یک شکل دیگه بود  خب شاید اونجا جوانتر بوده ! اما وقتی مجبور باشی همیشه یک چندتائی آذرخش توی دستت نگه داری همیشه یک دستت درگیره و عملاً فقط یک دست برات باقی میمونه 

 

یا اینکه چطور میشه فرزاندانت را ببلعی ( فکر می کردم خب این بلعیدن با خوردن فرق می کنه یعنی درسته قورت دادن و تفاوتش این است که نمی جویش) پس میشه اونی که بلعیدیش را بالا بیاری  مخصوصاً اگه بچه هات باشن , تو اون مدتی که بلعیده بودیشون هضم هم نشدن و سالم موندن , خفه هم نشدن ! شاید متوجه می شدیم الکیه ولی به روی خودمون نمی آوردیم!

و اما یکی از قهرمانان مورد علاقه ام در این کتاب "آشیل" بود , البته به نحوه جنگیدنش با هکتور در این نقاشی نقدهایی داشتم مثلاً اینکه چرا از این فاصله نیزه را پرتاب کرده بود !

یکی از چیزهایی که بعد از خواندن این کتاب میدانستم و برایم جالب بود انتخاب نام های غربی ها از اسطوره هایشان بود مثل همین آپولو که نام فضاپیمایی که به ماه رفت را از او گرفته بودند یا مثلاً  ژازون که جِیسون هم تلفظش می کنند و ...

ظاهراً آتالانتا با تجهیزات پرش با نیزه وارد استادیوم می شده ولی می رفته تو خط دوِ سرعت !

یکی دیگه از چیزهایی که توی کتاب برایم قابل توجه بود همین سانتورها بودند کلی وقتم صرف این می شد که این سانتورها چطور زندگی می کردند ! نکته جالب دیگه خونسردیِ اورفه در مقابل اون سگِ سه سر بود !

اون بندهایِ ظاهراً چرمی که بوکسورهای آنزمان دور دستهاشون  می پیچیدند عملاً چه وظیفه ای داشتند؟

اینجا دیگه از خونسردی و آرامش اورفه که احتمالاً مربوط به موسیقی است مطمئن شدم ضمن اینکه سلیقه ام با پاریس متفاوت بود

همانطور که در ابتدای مطلب گفتم هنوز کلاس سوم دبستان بودم لذا "گورگون ها" را گورکن ها میخواندم و این تناقض برایم بوجود آمده بود که اینها بیشتر به لاشخور شباهت دارند تا گورکن ... تا اینکه توانستم اسمشان را به لاتین بخوانم و تازه متوجه شدم گورکن نبوده بلکه گورگون بوده !

یادمه اونموقع دوچرخه های زُمختی بودند با مارک اطلس مردی زانو زده که کره زمین روی شانه هایش قرار داشت به رنگ طلائی ! اما به نظرم اطلس آسمانها را روی دوش خود حمل می کرد نه زمین را

هراکلس /هرکولس یا همانا هرکول خودمان هم یکی از اساطیر یونانی است که خب از قبل می شناختمش , یک دوچرخه هم داشتیم به نام هرکولس که البته خیلی شبیه دوچرخه اطلس بود , هرکول هم مثل رستم (که هفت خوان را گذراند) دوازده خوان  مشکل را گذراند  

یکی از ویژگیهای اصلی و جذاب کتاب همین نقاشی های آن است ولی در بعضی از نقاشی های آن عجله نقاش هویداست مثلاً در این نقاشی کمانِ هیلاس نصفه است و آن یکی ابزارش اگر ارّه است که دسته اش عجیب است و اگر شمشیر است که بدتر و اگر تیردان بوده هم ناقص است , زاویه ریزش آب هم طوری است که باید بریزد زیرِ هیلاس و لااقل خیسش کند !اصلاً این چشمه است یا رودخانه ؟ کلاً این تصویرش خیلی ایراد دارد به نظرم !

نقاشیِ این صفحه قشنگه اما چندتا از قوانین فیزیک را رعایت نکرده ! ضمناً از این خارهای گوشه سمت راست ما هم داریم ولی خیلی کوچیکتره 

زندگی که به یک تکه چوب نیمسوخته بند باشه به درد نمی خوره !

چه زندگانیِ پر فراز و نشیبی داشته این آشیل 

بعدها که در روانشناسی  "عقده اودیپ" را دیدم به یاد اودیپِ اساطیر یونان افتادم , دلیل نامگذاری را می دانستم . یک "عقده الکترا" هم هست که دختر نسبت به پدر دارد !

 مورد جالب دُم ِشیر در لباس پوستیِ ژازون است که ظاهراً دست و پا گیر بوده !

اینهم مدئوسا با موهایی که مار هستند و چهره ای که اگر به آن بنگری سنگ می شوی ,  اما پرسه سر او را از تنش جدا می کند با شمشیری که هرجور حساب می کردم  آنقدرها تیز به نظر نمی رسید فکر می کنم بعدها یک نفر سر مدئوسا را روی سپر خود قرار داد طوری که هر کس با او رو در رو می شد فوراً تبدیل به سنگ می شد!

عجب قوچی است آدم یاد بنز می افته !

و سیرن ها که تاب آوریِ شکست را نداشتند ! حالا 4 نفر کمتر بکُشید که طوری نمیشه !

شاید هنوز پیچ اختراع نشده بوده , چون اگر به جای میخ , پیچ بسته بودند ایکورِ تالوس و طبیعتاً خودش از دست نمی رفت.

هرطور نگاه می کردم این نیزه با این زاویه پرتاب هیچوقت به "تلف" نمی خورد ولی در افسانه های یونانی ظاهراً خورده بود !

اینها هم باعث و بانیِ  "نبرد تروژان " یا همان جنگ ترویا !

و این هم اسب ترویا , یا تروا و یا اسب تروژان اسبی که وسیله نفوذ دشمن به شهر ترویا شد و اکنون اصطلاح تروژان در فضای مجازی برای عواملی که هکرها جهت نفوذ استفاده می کنند به کار می رود.

اینهم آخرین صفحات کتاب و کیسه ای که بادها در آن قرار داشتند تا اودیسه را به خانه برگردانند !


The Bridges of Madison County

پُلهای مدیسون کانتی

شاهکاری از کلینت ایستوود با بازیگری خودش و مریل استریپ , داستانِ فیلم چهار روز بطول می انجامد , فیلم دارای سکانس هایی است که ...
فقط باید ببینید